My Great Life :)

آیـــنده ای خواهــم ساخت کــه گذشتـــه ام جلویش زانــو بـــزند !

آیـــنده ای خواهــم ساخت کــه گذشتـــه ام جلویش زانــو بـــزند !

My Great Life :)



وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ * و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَلَمین


توکل یعنی اجازه دادن به خداوند
که خودش تصمیم بگیرد!
تو فقط بخواه و آرزو کن
اما پیشاپیش شاد باش!
و ایمان داشته باش که رویاهایت
هم چون بارانی در حال فرو ریختنند!
پیشاپیش شاد باش و شکر گذار
چرا که خداوند نه به قدر رویاها
بلکه به اندازه ایمان و اطمینان توست که می بخشد!

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

70- باید به درس و زندگیم برسم،تفریح زیاد شده :/



همچنان و همچنان من با ساعت خوابم مشکل دارم.جمعه میخواییم با تور بریم شمال و من استرس کلاس شنبه رو دارم.شنبه هم که کلاس من بسیار ناجور و فشرده و طولانیه.

دیگه این اشتباه رو نمیکنم.درس و زندگیم خیلی مهم تره.تفریح همیشه هست.حتی هرشب تقریبا داریم با دوستامون میریم بیرون و من اینو اصلا دوس ندارم.


از چاقی ِ لعنتی متنفررررررمممم چرا من نیمتونم لاغر شم و لاغر بمونم؟ خدایا کمک.باید بتونم.دلم میخواد تیپ بزنم.خفن انگیزناک.


ریاضی فیزیک رو به کل یادم رفته.باید از ریاضی 1 شروع کنم به خوندن.دلم میخواد ریاضی و فیزیک رو قورت بدم.عاشقشونم.وقتی مسئله ای رو حل میکنم انگار دنیا رو بهم دادن.عالیه.باید تلاش کنم تلاش و تلاش و تلاش.


برنامه ریزی و عمل کردن بهش خیلی مهمه.فعلا که همچنان تنبلم :/



69- آغاز ورود من به دانشگاه


بالاخره دل رو به دریا زدم و دانشگاه آزاد رو بدون آزمون ثبت نام کردم و قبول شدم.خداروشکر.همسری خیلی زحمت کشید تا کارت ثبت نامم درست شد.چون به مشکل بدی خورده بود.میخوام با خودم قرار بذارم و قول بدم که سه ساله تمام کنم.باید حسابی درس بخونم و سریع بعدش برم برای ارشد. در کنارش هم بتونم و زود یاد بگیرم قطعا کار میکنم برای خرج زندگی.


چون این روزها اینقدر اوضاع خرابه که نمیشه فقط یه نفر کار کنه.منم میخوام سعی کنم وارد بازار کار بشم.البته فعلا باید بیشتر تمرکز کنم و خوب درس بخونم.میدونم بهترین استاد ها نصیبم میشه و نمره ام 20 خواهد بود :)


احتمالا زبانکده هم برم.و البته باشگاه.لاغر شدن خیلی برام مهمه.تا تولدم فرصت دارم به وزن هدفم برسم :)



68- روزهای پرهیجان




تقریبا دوماه پیش با توری که از قبل باهاش آشنا شده بودم،سفر رو شروع کردیم و با آدم های جالبی آشنا شدیم که الان چند دفعه ست با هم بیرون رفتیم و حسابی خوش میگذره بهمون.

امروز هم رفتیم خانه ی معما و لحظات خوبی کنار هم داشتیم.البته پسرا نبودن فقط من و ف و ع و دوست ِ ف .


منتظرم که دانشگاه آزاد نتیجه اش بیاد.امیدوارم بتونم برم.وقتی فعال باشم زندگی خیلی بهتر میگذره.


با محسن در مورد خمس صحبت کردیم امشب.اینکه خمس پس اندازمون رو هرسال بدیم یه خانواده ی فقیر. ایشالا که پس اندازی باشه که خمسی هم باشه.خدایا! ما نیت کردیم.خودت به روزیمون برکت بده.


- خیلی وقته نماز نمیخونم،دلم تنگ شده.یعنی میشه بازم بخونم؟


_ میخوام لاغر بشم،به زبان انگلیسی مسلط بشم و برنامه نویسی رو فوت آب شم.میشه یعنی؟ خدایا برکت بده.