My Great Life :)

آیـــنده ای خواهــم ساخت کــه گذشتـــه ام جلویش زانــو بـــزند !

آیـــنده ای خواهــم ساخت کــه گذشتـــه ام جلویش زانــو بـــزند !

My Great Life :)



وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ * و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَلَمین


توکل یعنی اجازه دادن به خداوند
که خودش تصمیم بگیرد!
تو فقط بخواه و آرزو کن
اما پیشاپیش شاد باش!
و ایمان داشته باش که رویاهایت
هم چون بارانی در حال فرو ریختنند!
پیشاپیش شاد باش و شکر گذار
چرا که خداوند نه به قدر رویاها
بلکه به اندازه ایمان و اطمینان توست که می بخشد!

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

44- کاش بتونم تغییر کنم




دلم میخواد تغییر کنم،یعنی راستش میخوام اعتراف کنم که دلم میخواد کمی از خودخواهی هام رو کم کنم،دلم میخواد غر زدن و بداخلاقی رو بذارم کنار.چون واقعا زندگی کردن با همچین آدمی خیلی سخته و من فقط به همسری فکر نمیکنم،بلکه اول دلم میخواد به خدا فکر کنم،دلم میخواد دلیل تمام تغییراتم اول، خــــدا باشه.


خیلی زشته بعد از سه سال و نیم زندگی،فقط وقتی حس و حالش رو دارم آشپزی میکنم و اینکه اصلا صبح ها بیدار نمیشم و همسر رو بدرقه نمیکنم،در واقع من خوابم و اون خودش چایی رو دم میکنه و بعدش هم میره.دلم میخواد تغییر کنم کاش بتونم.


راستش همیشه در برابر تغییر،لجبازی میکردم و انتظار داشتم همسری تغییر کنه تا زندگیمون خوب بشه.اما با کارهایی که من در پیش گرفتم ،کم کم اون مهر و محبت اولیه خیلی کمرنگ شد.همسری خیلییی سمت من میاد و دلش میخواد همه چیز مثل روزهای اول بشه،اما من همیشه اونو پس میزنم.


راستش خجالت میکشم بگم اما گاهی به این فکر میکنم که جدا بشم و زندگی جدیدی رو تشکیل بدم :( انگار همش از درون میخوام همسری رو تخریب کنم و بگم این مرد زندگی من نیست متاسفانه.


خدایا! کمکم کن تغییر کنم و همسر خوبی بشم.کمکم کن لطفا.


کاش روزهای عاشقانه رو برگردونم،کاش بتونم.



43- به شدت حوصله ام سر رفته :/




17:14 نوشت: اینقدر بی حوصله هستم که حد و حساب نداره.یعنی دلم میخواد با همه دعوا کنم الان :/  میخوام برم خونمون،فقط نگرانم از اینکه بابا اینا رفتاری نداشته باشن که باعث ناراحتیم بشه و دلم بخواد زود برگردم خونه خودم.البته پیش مامانم و خاله هام همیشه خوش میگذره.

نمیدونم چرا نمیتونیم همدیگه رو درک کنیم.با بابا و داداشام راحت نیستم.یعنی بابام خیلیییی ماهه اما گاهی خیلییی بد ضد حال میزنه.از خدا میخوام خرداد پول رهن جور بشه و بتونیم بریم خونه خودمون و من بالاخره به آرامش برسم.


واقعا نمیدونم چطور باید با بابا و داداشام رفتار کنم که به مشکل نخوریم.من از الان وحشتناک استرس دارم.چقدر سخته اینطور زندگی.کاش خانواده ی من روابط خوب و صمیمانه ای داشتن با هم.خدایا! من فقط تو رو دارم.خودم رو به خودت میسپارم و میرم.الهی که قلبم به درد نیاد.خدایا! مراقبم باش،خواهش میکنم مراقب دلم باش.


  تصمیمات زیادی دارم که باید بهش جامه عمل بپوشونم.دلم میخواد واضح در مورد همه شون بنویسم و تو ذهنم یه عالمه رویا بسازم و به کائنات دستور بدم همه کمکم کنن که به خواسته هام برسم.به نظرم باید یه دفترچه داشته باشم،همیشه کنارم باشه و  هرچه به ذهنم میرسه بنویسم.